بخشندگی
15 دی 1401یک نی نی که حرف زد
19 دی 1401
دایی مهندس من
خدای خوبم سلام. خدا جان می دانی که دایی من مهندس برق است و یک جایی کار میکند به اسم ادارهی برق. او کمک میکند خانهها و مدرسهها و بیمارستانها همیشه برق داشته باشند. من فکر میکنم تو به خاطر این کار خوب از او خوشحال هستی.
خداجان، دایی هروقت میآید خانهی ما، وسایلمان را تعمیر میکند. جاروبرقی را، اتو را، رادیوی کوچک بابا را. او این کار را دوست دارد. امروز من خیلی منتظرش هستم، چون ماشین کنترلی خودم، پنکهی اسباببازی نیکو و آدمآهنی نیکی خراب شدهاند.
خدایا، کاری کن دایی جانم همهی این وسایل را درست کند! خسته هم نشود. بعد هم بهخاطر کارهای خوبی که کرده، خیلی دوستش داشته باش. خدایا، من هنوز نمیدانم وقتی بزرگ شدم میخواهم چه کاره شوم، امّا دوست دارم مثل دایی آدمها را خوشحال کنم.
من میدانم، تو حتماً کمکم میکنی.