بهار آزادی
امروز برف آمد. همهجا برفی شده، امّا مجری تلویزیون گفت: «امروز بَهار آزادی است.»
با تعجب گفتم: الان که بهار نیست؟
بابا گفت: هر وقت آدمها حرف زور را قبول نکنند، آن روز برایشان بهار آزادی است؛ حتی اگر توی زمستان باشد!
خوب فکر کردم ببینم تا حالا بهار آزادی داشتهام؟ یاد روزی افتادم که اجازه ندادم همکلاسی بداخلاقم، به زور دفتر نقّاشیام را بگیرد. یاد روزی افتادم که پسر همسایه با من دعوا کرد. من هم پیش پدرش رفتم و همه چیز را به او گفتم. آنوقت پسر همسایه مجبور شد مَعذرتخواهی کند. پس من هم بهارهای زیادی داشته ام.
خدایا ممنونم که به من کمک کردی حَرف زور را قبول نکنم!