وفات حضرت معصومه (س)
من هم یک دخترم
گنبد طلایی حرم که ازدور پیدا شد، مامان زیر لب دعا کرد و اشک هایش آرام آرام روی صورتش ریخت. بابا همین طور که یک دستش به فرمون ماشین بود، آن دستش را روی سینه اش گذاشت و به خانم سلام داد. هر چی بیشتر جلو می رفتیم بیشتر به بزرگی حضرت معصومه(س) فکر می کردم. به اینکه یک خانم جوان، انقدر عزیز است که همه ی مسلمانان دنیا، از راه دور و نزدیک به ایشان احترام می گذارند و برای گفتن حرف هایی که به هیچ کس نمی توانند بگویند، به این جا می آیند و آن ها را به خانم می گویند. چقدر خوب است که من هم یک دخترم، شاید بتوانم مثل حضرت معصومه(س) آن قدر خوب باشم که همه دوستم داشته باشند.